ماجراهای سئلن تو سال جدید
سلام به روی ماهت نازنین مامان. اومدم تا از اول سال جدید یعنی سال 93 اتفاقات جدید و کارای جدیدی که انجام میدی رو برات بنویسم. البته بازم مثل همیشه با تاخیر آپ میکنم
حالا برات از کارایی که انجام میدی بگم. روز 9 اسفند یعنی وقتی چهار ماه و یک هفته ت بود خونه مامان بزرگ بودیم. من و عمه جون کنارت نشسته بودیم که دیدیم تو یه غلت کامل 180 درجه ای زدی و ما رو ذوق زده کردی. آفرین دختر زرنگم
عید امسال با سالای قبل خیلی فرق داشت چون یه کوچولوی خواستنی هم لحظه تحویل سال کنارمون بود. عزیزکم امسال اولین عید تو بود و تو روز دوم فروردین 5 ماهه شدی! چقدر زود میگذره لحظه های با تو بودن...
26 فروردین که پنج ماه و 24 روزه بودی من تو آشپزخونه داشتم واسه ت فرنی درست میکردم و تو هم تو پذیرایی بودی که یه هو دیدم داری پشت سر هم میگی ماماماماما... الهی من به قربون اون ماما گفتنت برم کوچولوی نازم اومدم نشستم کنارت و سریع ازت فیلم گرفتم و واسه خاله فاطمه که اردبیل بود و از دوری تو رنج میبرد فرستادمش. نمیدونستم شنیدن ماما از زبون تو اینقدر احساساتیم کنه که اشکمو دربیاره من اشک شوق میریختم و تو با خنده ماماماما میگفتی
فرنی گفتم و یادم افتاد که بگم روز 25 اسفند که یک هفته مونده بود پنج ماهت تموم شه واسه اولین بار غذای کمکی که فرنی بود خوردی و خیلی هم دوستش داشتی خدا رو شکر. چون یه کوچولو وزنت کم بود خانم بهداشت گفتن که میتونیم با فرنی رقیق غذای کمکیتو شروع کنیم.
2 اردیبهشت با بابایی رفتیم مرکز بهداشت واسه واکسن شش ماهگیت و کنترل رشدت. خدا رو شکر که قد و وزن و دور سرت رو منحنی بود. رو وزنت حساس شده بودم از دفعه قبل و دلم نمیخواست کم باشه که خوشبختانه نشد. 7300 بودی فدات شم عزیز دلم.
بعدشم که نوبت به واکسنت رسید و من مثل دفعات قبل نتونستم کنارت بمونم و بیرون اتاق منتظر شدم. بازم صدای گریه ت بلند شد و منو ناراحت کرد ولی چاره چیه؟! به خاطر سلامتیت باید واکسناتو بزنیم. ولی از یه چیزی خیلی خوشحالم که بعد واکسن اصلا تب نمیکنی فقط کمی بی قراری میکنی و با قطره استامینافن آرومتر میشی و میخوابی.دیگه تا یک سالگیت واکسن نداری هورااااااا
از خیلی وقت پیش هم که دقیقا یادم نیست جیغای شادی میکشی و ما رو هم به هیجان میاری با سر و صداهات. صداهاتو ضبط کردم که وقتی بزرگ شدی خودت ببینی که چه جیغایی میکشیدی
یه مدت هم هست که تا از پیشت میرم گریه میکنی اونم چه گریه ای و فقط باید برگردم پیشت تا گریه ت قطع شه. به جز مامان بزرگا و بابابزرگا و عمه و خاله ها و عموها و سئویل و آیناز و آیسو با بقیه غریبی میکنی و چون نمیشناسیشون تا باهات حرف میزنن گریه سر میدی
16 اردیبهشت هم واسه اولین بار تو و من و بابایی باهم رفتیم پیاده روی البته تو با کالسکه ت بودی خیلی لذت بخش بود برام مدتها بود که منتظر همچین روزی بودم چون تولدت افتاد موقعی که بعدش تا پنج شش ماه هوا سرد بود و نمیتونستیم پیاده بریم جایی!
2 خرداد بازم رفتیم مرکز بهداشت واسه کنترل رشدت که خدا رو شکر عالی بود. این دفعه دیگه استرس نداشتم چون هم واکسنی در کار نبود هم خوب شیر و غذا خورده بودی و از خوب وزن گرفتنت مطمئن بودم تقریبا
خوووووب حالا نوبت عکسای سئلن کوچولوئه! عکسای پنج تا هفت ماهگی. بگو ماشالااااااا
سئلن و اسباب بازی های مورد علاقه ش
فرشته کوچولو بعضی وقتا بازی میکنه و خسته میشه تا اینکه خوابش میبره عاشقتم مامانی وقتی اینطوری میخوابی
بفرمایید قاشق
بفرمایید ناهار
دالللللییییییییییییییییی
سئویل و سئلن دوتا دخترخاله ناز
مامانی این چیه تو دهنم؟؟؟ من باهاش اصلا آشنایی ندارم حالم داره بد میشه
بیسکوییتم کووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟
به به چه کیفی داره روروئک سواری
سئلن و مامان تو پارک نزدیک خونه مون
سلام علیکم
اولین غذای کمکی سئلن فرنی رقیق وای که چه ذوقی داشتم خاله فاطمه هم تند تند عکس میگرفت
سئلن و سئویل بعد تحویل سال خونه بابا جون
اولین روزی که باهم رفتیم گردش
آخ جون داریم میریم ددر
اینم هفت سین نقلی ما به افتخار دخمل نقلی خونه مون