خانم طلای ما...
سلام فرشته کوچولوی من. خوبی؟ نازنینم هفته پیش رفتم دکتر. خانم دکتر معاینه م کرد. بهش گفته بودم که احساس میکنم ضربان قلبم نامنظم شده. خانم دکتر هم تایید کرد و فرستادم پیش متخصص قلب تا مطمئن شیم که مشکل خاصی نباشه که خدا رو شکر همینطور هم بود. خانم دکتر گفت احتمالا به خاطر استرس اینطوری شدی. عزیزم سعی میکنم استرسمو کنترل کنم تا تو اذیت نشی. بعد که خیالمون از بابت قلب راحت شد خانم دکتر گفت برم سونو. با دختر دایی بابایی که دختر خیلی مهربونیه از صبح باهم بودیم که سونو رو هم با اون رفتیم. اسم دکتر سونو خانم دکتر شهین ملکی بود. فدات بشم مامانی این دفعه همه اعضای بدنت کاملامعلوم بود. انگشتای دستاتو یکی یکی دیدم. خانم دکتر به شوخی بهم گفت انگشتاشو بشمار ببین 5 تاست خیالت راحت شه! منم شمردم گفتم خدا رو شکر درسته 5 تاست. بعد گفت اینم کف پاشه و اینم چشماش و بینی و دهنش و خودشم یه دخمل خانوم نازه. خانوم کوچولو خودم از اول حس میکردم که تو دخملی. دیدی چه حس قوی دارمممممم؟!! خیلیم شلوغ و شیطون بودی و اصلا یک آن بی حرکت نبودی یه لحظه دستات رو شکمت بود یه لحظه دیگه بالا سرت. خانم دکتر گفت خودت که زیاد جثه ت بزرگ نیست حتما باباش درشته؟ گفتم اتفاقا نه باباشم معمولیه. گفت پس این دخمل خانوم به کی رفته که ماشالا اینطورخوش هیکله؟! راستم میگفت خوشگل خانوم خودمم اینو دیدم. هزارررررررررررر ماشالا به دختر خوش هیکلم. انشالا همیشه تندرست و قوی باشی. اون روز 17 هفته و 1 روز بود که تو دلم بودی. همه چی عالی بود خانم دکتر گفت رشدت عالیه و میزان مایع دورت هم خیلی خوبه. فکر کنم اینو مدیون هندونه هایی هستم که خیلی کیف میده خوردنش. ماهی کوچولوی من خدا رو شکر میکنم که تا اینجا همه چی خیلی خوب پیش رفته. حیف که اون روز بابایی نتونست همرام بیاد و تو رو ببینه. واسش که تعریفتو میکنم دلش آب میشه !!!
دخملکم هنوز خریداتو اساسی شروع نکردم دیگه باید دست به کار شم. البته از ماه پیش لیست همه وسایل رو گرفتم تا کارمون راحتتر شه.
فردای روزی که رفته بودم دکترمامانی جون اومد خونه مون و برات یه لباس خوشگل خوشرنگ خریده بود. دستای مهربونت درد نکنه مامانی نازنییییییییییین. اینم عکسش.
خاله فاطمه هم از اردبیل اومده بود که چند روز موند و برگشت تا واسه امتحانات پایان ترم آماده شه. براش دعا کنیم که موفق شه دخترم. راستی این عروسک قشنگ رو هم از اردبیل برات خریده بود. خاله جونممممممم مرسی مرسی مرسیییییییی.
این کیک مرغ خوشمزه رو هم خاله پریسای عزیز درست کرده بود همراه آش که من خیلی هوس کرده بودم.
محبتاتونو هیچوقت فراموش نمیکنیم مهربوناااا
چند روزه که با بابایی داریم دنبال اسم میگردیم برات چند تاشو من پسندیدم که از بین اونا بابایی هم از یکیش خوشش میاد. همون اسمی که از خیلی وقت پیش هم میگفتم که اگه نی نی مون دختر باشه این اسمو براش میذاریم. ولی بذار مطمئن شم بعد برات مینویسم.
دخترک گلم این روزا خیلی واضح تکوناتو حس میکنم. دلم میخواد صبح تا شب تکون بخوری و من لذت ببرم. دیشب حتی پرشای ریز رو شکمم میدیدم همین که به بابایی گفتم تا بیاد ببینه فکر کنم خوابیدی و دیگه حرکت نکردی. ای ناقلاااااااااااااا
ساعت 10 دقیقه به 5. بابایی هنوز نیومده خونه تا ناهار بخوریم. بابایی بیا دیگه ما گشنه مون شده
ااااااا داشت یادم میرفتا امروز رفتم مرکز بهداشت و واکسن کزاز زدن بهم. صدای قلبتم شنیدم قربونت برم گنجشکک من
لای لای گوزل قوزوما
ایشیقلی اولدوزوما
حوری پری چاتانماز
منیم جئیران قیزیما
لای لای دئدیم قوزوم گل
قارا تئللی قیزیم گل
آنام، باجیم، همدمیم
اورک ده وار سوزوم گل