سئلن، همه هستي ما

من هستم...

1392/2/29 17:53
نویسنده : مامان فری
265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه نازم حالت خوبه؟ من خوبم قربونت برم دیگه اون حالتای بد که اغلب شبا میومد سراغم کمتر شده. امروز رسیدیم به 16 هفته و 2 روز، تا 5 روز دیگه 4 ماه هم تموم میشهلبخند

کوچولوی عسلی من 4 خرداد یعنی شنبه هفته آینده وقت دکتر داریم فکر میکنم واسه بررسی سلامت تو هست و اگه موقع سونو تو پشت به خانم دکتر نکنی و خوب خودتو نشون بدی بهمون میگن که تو پسری یا دختر. هر چی که باشی رو چشمای من و بابای مهربون جا داری و عاشقونه دوست داریم قشنگمniniweblog.com به بابایی گفتم اگه خانم دکتر صد در صد از جنسیتت مطمئن باشه از همون روز خریداتو شروع میکنیم. وای عزیزم نمیدونی از کی دلم واسه این کار پر پر میزنهniniweblog.com

راستی تا یادم نرفته از یه اتفاق جدید که اولین بارش تقریبا 10 روز پیش یعنی اوایل هفته 16بود میخوام برات بگم من و بابایی جلوی تلویزیون بودیم بعد از ظهر بود و روز جمعه که یه لحظه احساس کردم پایین شکمم چند تا پرش کوچولو خورد عزیزک مامان این اولین تکونای تو بود که میخواستی اینطوری واسه اولین بار بگی که منم هستم و دارم زندگی میکنم و تو حرکت و تکاپو هستمniniweblog.comالهی قربون اون جست و خیزای ظریفت بشم که به وجدم میارهCute smiley 051

همین جمعه پیشم نصفه شب تو خواب بودیم که یه دفعه فکر کردم زلزله اومد با وحشت از خواب پریدم و بعدش متوجه شدم که زلزله نبوده. خیلی ترسیده بودم میدونی گلم صادقانه بگم مامانت خیلی ترسوئه تو بعضی موارد. از شدت ترس نمیتونستم حرکت کنم قلبم داشت از جاش کنده میشداسترسخدا رو شکر که دوباره خوابم برد صبح که بیدار شدم یه هو خیلی نگران تو شدم و گفتم نکنه به خاطر ترس من تو چیزیت شده باشه که یه دفعه تو بازم از اون تو قلقلکم دادی و بهم گفتی که خوبی چقدر اون لحظه خوشحال شدم و خیالم راحت شد

الان که ساعت نزدیکه 5 عصره من تو خونه تنهام البته ناراحت نشی مامانی تو همرام هستی بابا و عموت کار داشتن و رفتن تبریز تا شب که برگردن من وتو تنهاییم...

گل مامان تو الان تقریبا این شکلی شدی فدای اون اعضای تازه تشکیل شده ت بشم منننننننننننننننن

 

 

مواظب خودت باش و به کمک خدا به رشد خودت ادامه بده عزیزکم دلم میخواد زودتر 4 خرداد برسه و دوباره ببینمت و صدای قلب نازتو بشنومقلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله فاطمه و مريم جونش
30 اردیبهشت 92 14:36
سلام ابجي جووووني،خوشحالم كه باز حال كامل خودتو جوجتو از وبلاگت خوندم،الهي خاله به قربونش بره الان كه دارم اينارو مينويسم دوستم مريم پيشمه،خودش ميخواد الان بنويسه: عزيزم احساساتت رو خيلي دوست دارم من اين چيزا رو تجربه نكردم ولي خيلي دوست دارم همه ي زندگيم كسي بشه كه همه ي وجودش به من وابسته ست.
مامان کوچولو
30 اردیبهشت 92 21:18
وایی چقد باحال ینی کی میشه که منم تکونای نی نی مو حس کنم حسابی مراقب نی نی کوشولو باشیا زیادم نترس ترس واسه نی نی ضرر داره